عاجز کردن. زبون ساختن: سواران جنگی بر او بر گمار ستوه آورش هر سوی از کارزار. اسدی. مثال او را امتثال نمود و بر این موجب پیش گرفتند تا آن کافران را به ستوه آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی)
عاجز کردن. زبون ساختن: سواران جنگی بر او بر گمار ستوه آورش هر سوی از کارزار. اسدی. مثال او را امتثال نمود و بر این موجب پیش گرفتند تا آن کافران را به ستوه آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی)
سجده کردن. سجود: صد هزاران بحر و ماهی در وجود سجده آرد پیش آن دریای جود. مولوی. او خدو انداخت بر رویی که ماه سجده آرد پیش او درسجده گاه. مثنوی. ، خاضع شدن. مطیع شدن: بزرگوار خدایی که طبع و دستش را همی نماز برد بحر و سجده آرد کان. انوری (از آنندراج)
سجده کردن. سجود: صد هزاران بحر و ماهی در وجود سجده آرد پیش آن دریای جود. مولوی. او خدو انداخت بر رویی که ماه سجده آرد پیش او درسجده گاه. مثنوی. ، خاضع شدن. مطیع شدن: بزرگوار خدایی که طبع و دستش را همی نماز برد بحر و سجده آرد کان. انوری (از آنندراج)
به ستوه آمدن. به تنگ آمدن. عاجز شدن. ملول گردیدن: ستوه آمدند آن دلیران از اوی همی گفت هر کس که این نامجوی. فردوسی. از ایشان فراوان بیفکند گیو ستوه آمدند آن سواران نیو. فردوسی. ستوران از تشنگی بستوه آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493). و در همه جنگها بستوه آمدند و در خطر میشدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 473). و رعیت خود از وی بستوه آمده بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 75). بر نیمه شب آسمان ستوه آمد ازگریۀ سخت و نالۀ زارم. مسعودسعد. و از مداومت ضرب بستوه آمده او را فرو گذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 192). دو لشکر بیک جا گروه آمدند شدند از خصومت ستوه آمدند. نظامی. در آمد بجنبش دو لشکر چو کوه کز آن جنبش آمد جهان را ستوه. نظامی. ، فرسودن. سوده شدن. له شدن: از آواز گردان بتوفیدکوه زمین آمد از نعل اسبان ستوه. فردوسی
به ستوه آمدن. به تنگ آمدن. عاجز شدن. ملول گردیدن: ستوه آمدند آن دلیران از اوی همی گفت هر کس که این نامجوی. فردوسی. از ایشان فراوان بیفکند گیو ستوه آمدند آن سواران نیو. فردوسی. ستوران از تشنگی بستوه آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493). و در همه جنگها بستوه آمدند و در خطر میشدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 473). و رعیت خود از وی بستوه آمده بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 75). بر نیمه شب آسمان ستوه آمد ازگریۀ سخت و نالۀ زارم. مسعودسعد. و از مداومت ضرب بستوه آمده او را فرو گذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 192). دو لشکر بیک جا گروه آمدند شدند از خصومت ستوه آمدند. نظامی. در آمد بجنبش دو لشکر چو کوه کز آن جنبش آمد جهان را ستوه. نظامی. ، فرسودن. سوده شدن. له شدن: از آواز گردان بتوفیدکوه زمین آمد از نعل اسبان ستوه. فردوسی